پر شد از صدای گام او
باز هم کتاب را گشود و گفت:
«ابتدای کارمان به نام او.»
درس را ،چنان که چشمه ای زلال
در کویر ذهنمان روانه کرد
گفت و گفت وخواند و شرح داد
تا که شاخه ی سئوالمان جوانه کرد:
-« آسمان شهرمان چرا گرفته است؟
سفره ها چرا رفیق نان نمانده اند؟
درمسیرصبح با گونه هایم می رقصند
خانه ی شب را می پوشند
وبا من در خیابانهای دور
و
ظهری ناپیدا نان می خورند
چشم های تو اینگونه اند:
کاونده
مهربان
و دوست داشتنی
سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش،
اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام
******** سال نو مبارک ********