زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را،خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است،که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی ، ونه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
پیام کودک:..............
بگذارید تا می توانم بازی کنم
که فردا ...
با من بازی می کنند
بگذارید بچه بمانم...
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را
گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد.
غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز
کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی
موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی
پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف
غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی!
گرچه آلوده دنیای غریبم اما
سینه ای پاک به پهنای صداقت دارم
دل من عاطفه را می فهمد
به خودم میبالم باکسی سبز تر از عشق رفاقت دارم...